داستان از جایی شروع می شه که:
دانته زندگی بی هدفی رو دنبال میکنه . دانته تو شهر لیمبو زندگی میکنه که به طور مخفیانه تحت کنترل شیاطین قدرتمندی اداره میشه و انسان ها را از طریق فراهم کردن راحتی شان بازیچه خودشون قرار داده اند دانته که مرد جوونی ست که شیاطین به دنبالشن و با ورود کت به زندگیش که بهش هشدار میده که جونش در خطر هست ، مسیر زندگی دانته عوض میشه . ناگهان به عالم شیاطین لیمبو کشیده میشه و کت که قدرت های ماورایی داره تو عالم لیمبو دانته رو راهنمایی میکنه تا به سلامت از اون دنیا خارج بشه خود کت قادر نیست که به عالم لیمبو وارد بشه اما میتونه اون عالم رو ببینه با کمک کت دانته تونست شکارچی که از طرف شیاطین برای کشتن دانته فرستاده شده بود رو بکشه . وقتی که شکارچی شیاطین دانته رو به اسم پسره اسپاردا صدا زد دانته گیج شد بعد از بازگشت به عالم انسان ها کت و دانته برای دیدن رئیس کت راهی شدند. توی راه کت درباره فرقشون و اهدافش که شامله گروهی از افرادی میشد که توسط یک مرد ماسک دار که هدفش نجات دنیا از دست شیاطین بود رهبری میشد صحبت کرد .
رئیس کت خودش رو به دانته با نام ورجیل معرفی کرد و از دانته خواست که کمکشون کنه تا شیاطین رو شکست بدن . دانته انگیزه ای برای این کار نداره و به ورجیل جواب رد میده اما وقتی که ورجیل بهش میگه که میتونه کمکش کنه که گذشته اش رو به یاد بیاره نظر دانته عوض میشه .اون سه نفر به امارت مخروبه ای میرند که خارج از شهر بود و به نظر میرسید که میتونه به دانته برای پی بردن به گذشته اش کمک کنه . دانته توی این امارت تصاویری از بچگیش و همچنین برادره دوقلوش می بینه و میفهمه که ورجیل همون برادر دوقلوی گمشدش هست علاوه بر این عکسی از مادر و پدرش رو روی دیوار میبینه و حتی شکل اولیه خونه قبل از حمله شیاطین رو به یاد میاره بعد از بازشت به عالم واقعی ورجیل همه چیز رو برای دانته تعریف کرد :اینکه اون دو نفر برادرهای دوقلو هستند ، پدرشون که اسمش اسپاردا بود یک شیطان بوده و مادرشون که اسمش اوا بوده یک فرشته بوده و ورجیل و دانته دورگه فرشته-شیطان یا نفیلیم هستن . چون ارتباط میان فرشته ها و شیاطین ممنوع بوده با این حال پدر و مادرشون عاشق هم میشند و با هم ازدواج میکنن ولی شاه شیاطین که اسمش ماندس بود احساس خطر کرد که مبادا پسران اسپاردا براش خطری ایجاد کنند تصمیم به
نابودی خانوادشون گرفت . ماندس با دستهای خودش اوا رو کشت . اسپاردا برای نجات جونه پسراش اونا رو از هم جدا کرد . ماندس برای مجازات اسپاردا رو به شکنجه و عذاب ابدی محکوم کرد
یکی از دوستای اسپاردا به هر کدوم از پسرها یک شمشیر از طرف پدرشون داد و از اون پس این دو برادر جدا از هم بزرگ شدند . ماندس از وجود ورجیل بی خبر بود و فکر میکرد که دانته تنها پسر اسپاردا است به همین خاطر شیاطین رو مامور کرده بود تا دانته رو بکشند بعد از شنیدن تمام این حرفا دانته قبول کرد که به ورجیل و افرادش کمک کنه ....
بعد از جدا شدن از والدینشون دانته و ورجیل زندگی متفاوتی رو تجربه کردند ورجیل توسط یک خانواده ثروتمند به سرپرستی گرفته شد و زندگی راحتی رو تجربه کرد اما دانته به یتیم خانه فرستاده شد .اسپاردا برای اینکه بچه هاش زندگی جدیدی رو شروع کنند حافظه شونو پاک کرد ، به همین خاطر دانته فقط تصویر مبهمی از مادرش رو به یاد داشت . ماندس که در حقیقت عموی ورجیل و دانته هست پادشاه قلمرو شیاطین است و ورجیل و دانته با هم متحد میشن تا انتقام خانوادشونو ازش بگیرن ورجیل جنبه های حیله گرانه ی ماندس که توسط آنها انسانها را به بردگی گرفته برملا میکند : شبکه خبریه رپتور برای تبلیغات شیطانیش و نوشیدنی انرژی زای ویریلیتی . سپس کت و دانته راهی کارخونه ویریلیتی شدند .
دانته دوباره وارد بعد شیطانیه لیمبو شد . همونطور که به راهش ادامه میداد درباره کت اطلاعات بیشتری به دست آورد و اینکه بیشتر توانایی های کت با آموزش های ورجیل به دست اومده وقتی کت و دانته به اتاق ترکیب رسیدند ، دانته با منظره عجیبی روبه رو شد تویوپ های عجیبی که نمونه های اولیه ویریلیتی بودند . اما کت به دانته میگه که باید دنبال عنصر سری محلول بگرده . این عنصر سری یک هیولا نفرت انگیز بود . دانته با هیولا وارد نبرد میشه و موفق میشه لوله هایی رو که بهش وصل بود رو قطع کنه و هیولا وارد رودخونه ای از استفراغ های خودش میشه و در نهایت هیولا بعد از برخورد با فن های صنعتی نابود شد .
کمی بعد دانته و کت و ورجیل به پل هوایی مجاور برج خبرگذاری رپتور میرن تا بخوبی بتونن برجو ببینن. کت با استفاده از قدرت جادوییش روی پل, برای دانته مسیری رو باز می کنه تا بتونه وارد قلمرو وارونه رپتور بشه. دانته به مسیرش ادامه میده تا به شیطان درمونده و تنهایی بع اسم "فینیس" برخورد می کنه که ازش کمک می خواد چشمش رو از هارپی ها پس بگیره. لونه هارپی ها تو مسیر مترو مانندی قرار داشت و دانته بعد از رفتن به اونجا و کشتن هارپی ها, چشم رو پس گرفت و آورد. فینیس با دانته قدم زد و براش تعریف کرده که زندانی ماندس هستش و چندین قرنه که تو این عالم اسیره.
بعدش دانته درباره نفیلیم ها از فینیس پرسید و فینیس گفت که قبل از پسرای اسپاردا هم نفیلیم وجود داشته و شناخته شده ترینشون زنی به اسم "آسیل" بوده . با کمک فینیس دانته تونست قدرت آسیل رو به دست بیاره : devil trigger و سپس درباره ی بارباس و خبرگذاری رپتور از فینیس سوال پرسید سپس دانته درباره ی هدفش که کشتن شاه شیاطین (ماندس) هستش به او گفت . فینیس فاش کرد که لیلیث ، معشوقه ماندس از او باردار است . دانته متوجه منظور فینیس نشد اما از اون بابت کمکش تشکر کرد و راهی شد که با باب بارباس تو برج رپتور روبه رو بشه ولی قبل از رفتنش فینیس بهش گفت : "بعد از مرگ ماندس کی جانشینش میشه؟" این حرف دانته رو به فکر برد .
داخل برج رپتور دانته و بارباس با هم وارد جنگ شدند و دانته با خبر شد که مامورهای نظامی کت و افراد گروه رو شناسایی کردند و در حال حمله به مقر آنها هستند . دانته با خشم بارباس رو کشت و با سرعت راهی مقر مخفی گروه شد .
همونطور که میدونین دانته بعد اینکه باب بارباس رو میکشه راهی پایگاه یا مقر میشه و حالا ادامه داستان:
همزمان با تلاش نیروهای ویژه پلیس برای ورود به مخفیگاه سری انجمن دانته به محض اینکه به مقر مخفی انجمن میرسه به عالم لیمبو کشیده میشه . دانته با وحشت اطراف رو نگاه میکنه و میبینه که نیروهای نظامی هر کدوم از عضای انجمن رو میبینن با بی رحمی میکشن و مخصوصا دنبال کت میگردن . وقتی که دانته به مخفیگاه کت میرسه ، با همراهی کت خودشونو واسه پیدا کردن ورجیل به مخفیگاهش میرسونن . تو اتاق فرماندهی ورجیل و کت تلاش میکنند که اطلاعات مخفی انجمن رو نابود کنند و به فضای امنی منتقل کنند . در همین حین دانته همه ی شیاطین مهاجم رو میکشه ، وقتی همه چی تموم شد، کت سیستم نابودی خودکار ساختمون رو فعال کرد. نیروهای امنیتی موفق شدند وارد مخفیگاه بشن . ورجیل میخواست که کت رو اونجا ول کنه و خودشو دانته از راه لیمبو فرار کنن اما دانته پیش کت موند تا کت رو دلداری بده و به کت بگه که چیکار کنه و خودشو تسلیم کنه. اما کت تیری به بازوش خورد و جلوی چشمای دانته بی هوش شد. نیروهای ویژه کت رو با خودشون بردن و دانته به پیش ورجیل رفت.
مدتی بعد ورجیل یک پیام ویدیویی از طرف ماندس دریافت کرد که ازش خواسته بود نفیلیم (دانته) رو با کت معاوضه کنه. ورجیل متعجب شد از اینکه هنوز ماندس از هویت واقعیش با خبر نشده. اما پیشنهاد ماندس رو رد می کنه و به دانته میگه با اینکه کت براش عزیزه ولی نمی تونه برادرشو فدا کنه. بعد دانته به ورجیل درباره لیلیث (معشوقه ماندس) و بچه بدنیا نیومدشون گفت. به این ترتیب دو تا برادر تصمیم گرفتن که لیلیث رو گروگان بگیرن تا بتونن ماندس رو از برج های "سیلور سکز" دور کنن و در عین حال بتونن کت رو هم نجات بدن.
دانته به بار "سرسرای شیاطین" میره و لیلیث اونو به عالم لیمبو می کشونه و مجبورش می کنه که برای رسیدن بهش چنتا چالش و مسابقه به سبک برنامه های تلویزیونی رو پشت سر بزاره. وقتی دانته به لیلیث رسید, لیلیث بهش گفت که واسه بدست آوردن دل ماندس می خواد جنازه دانته رو براش ببره. لیلیث حتی از بچه بدنیا نیومدش هم واسه کشتن دانته کمک گرفت!! حتی این بچه شیطان غول پیکر و مادرش هم حریف دانته نشدن و لیلیث قبول کرد با دانته بره به شرطی که به بچش صدمه ای نرسه، چون بدون بچه هیچ ارزشی نداره واسه کسی.
دانته و ورجیل برای معاوضه لیلیث با کت نزدیک اسکله قرار گذاشتن.ورجیل سلاحشو به سمت لیلیث نشونه رفت و به شکمش شلیک کرد که باعث مرگ بچه شد . و بعد تیری به سر لیلیث شلیک کرد و او را هم کشت .ورجیل و دانته در بین این اوضاعه به هم ریخته نیروهای ویژه رو شکست دادن و کت رو نجات دادن . متاسفانه ماندس مبادله رو میدید و با فهمیدن اینکه بچه اش کشته شده به شدت عصبانی شد و از دروازه جهنمی نیرویی تخریب گر به سمت منطقه ی بندرگاهی لیمبو فرستاد که تقریبا بیشتر اون منطقه رو نابود کرد . دانته وارد لیمبو شد و برای نجات ورجیل و کت و نابود کردن آواری که ممکن بود باعث مرگشون بشه تلاش کرد . تا اینکه هر سه با موفقیت تونستن فرار کنن .
داخل مخفیگاه کت به دوقلو ها اطلاع داد وقتی که داخل برج های سیلور سکز زندانی بود تونسته با استفاده از طلسم هاش دوروبر لیمبو رو بگرده . با این اطلاعات اون سه نفر تصمیم میگیرن تلاش نهاییشون برای رسیدن به ماندس رو شروع کنن . نقشه این بود: دانته از در اصلی حمله کنه در حالی که ورجیل مخفیانه از در پشتی وارد برج بشه و به دانته کمک کنه بتونه به طبقات بالا برسه و نیروهای امنیتی رو نابود کنه . نزدیک نوک برج دانته برای آخرین بار با درکاواک (یکی از شیاطین قدرتمند که به عنوان بادیگارد ماندس کار میکرد) روبرو شد و نابودش کرد . دانته خودشو به ورجیل رسوند و با هم به بالاترین نقطه برج رفتن و ورجیل ژنراتوری که منبع نیروی اتاق ماندس بود را دوباره به کار انداخت و اون دو نفر وارد آخرین بخش نقششون شدن .
دانته وظیفه داشت تا ماندس رو از دروازه جهنمی دور کنه و به همین خاطر درباره ی شیاطین و به خصوص بچه ی ماندس متلک پرونی کرد . ماندس عصبانی شد و دانته رو به سمتی پرت کرد در همین بین ورجیل با استفاده از شمشیرش (به اسم یاماتو) دروازه جهنمی رو بست . به این ترتیب ماندس ضعیف شد . با این حال همچونان دشمنی قدرتمند بود و تلاش کرد قلب دانته رو از جا دربیاره تا اینکه ورجیل از پشت بهش ضربه زد و ماندس از بالای برج به پایین و روی یه ماشین افتاد اما بجای اینکه بمیره یه میدون انرژی اطرافشو گرفت و همه ی اشیای فلزی رو به خودش جذب کرد . اما دانته شکستش داد و بدن انسانی ماندس نابود شد . با شکست ماندس و بسته بودن دروازه جهنم چیزی وجود نداشت که بعد شیطانی لیمبو رو مخفی کنه و شیاطین توسط تموم مردم دنیا قابل دیدن بودن (دیگه مخفی نبودن) .
در حالی که سازمان ها و رسانه ها درباره ی اتفاقای اخیر شایعه پرونی میکردن ، دانته و ورجیل و کت به شهری خیره مونده بودن که نابود شده .ورجیل از دانته بخاطر کمکاش تشکر کرد و درباره ی نقشه هاش برای سلطه به آدمها صحبت کرد در حالیکه کت و دانته با نظراتش مخالف بودن و گفتن که فکر میکردن برای آزادی میجنگن . دانته نتیجه میگیره که ورجیل فقط برای آزادی نفلیم ها تلاش میکرده تا بتونن بدون ترس از اعمال زور پادشاه شیاطین زندگی کنن .ورجیل گفت که انسانها مثله بچه ها ضعیفن و باید در مقابله خودشون ازشون محافظت بشه و تنها راه حل اینه که نفلیم ها (دانته و ورجیل) بهشون حکومت کنن.
وبرژیل از واکنش دانته حیرون موند که از کت و آدمها دفاع می کرد و اینکه نفلیم ها موجودات برتر نیستن.وقتی ورجیل دید که دانته باهاش موافق نیست ازش خواست اگه نمی خواد تو حکومتش سهیم باشه خودشو کنار بکشه تا برادرش به تنهایی آدما رو تحت کنترل خودش بگیره. دانته با خشم گفت که به برادرش کمک نکرده که ماندس رو شکست بده تا بتونه جانشینش بشه. و اون موقع بود که یاد حرف فینیس و مفهومش افتاد. به همین خاطر نمی تونست قبول کنه که وقتی با اون همه زحمت انسانها رو نجات داده، برادر خودش بیادو اونا رو تحت سلطه خودش بگیره.ورجیل هم نمی تونست تحمل کنه که برادرش سد راه قدرت و سلطه جویی هاش قرار گرفته. به همین خاطر دو برادر دست به شمشیر شدن تا با هم بجنگن.
دانته مدام از برادرش میخواست که تجدید نظر کنه اما فایده ای نداشت و دانته مجبور شد با قدرت شیطانیش و شمشیرش به طرف ورجیل حمله ور بشه و بهش ضربه مرگباری رو وارد کنه. در حالیکه کت التماس میکرد که ورجیل رو نکشه . دانته شمشیرشو غلاف کرد و به ورجیل کمک کرد تا روی پاهاش وایسه . سپس دانته اعلام کرد که از این به بعد از انسانها حفاظت میکنه . ورجیل جواب داد که برادرش راه اشتباه رو انتخاب کرده و هیچوقت یه انسان نمیشه . بعدش با یاماتو یه شکاف بعدی باز کرد و قبل از ورود به دروازه به دانته گفت من تو رو دوست داشتم برادر و سپس ناپدید شد.
دانته با کلی سوال درباره ی اینکه کیه و چیه تنها موند و کت در جوابش به طور مختصر گفت که اون فقط دانته هست نه بیشتر و نه کمتر .
ادامه داستان ورجیل:vergil dawnfall
ورجیل بعد از شکستی که از برادرش خورده ، بسیار زخمی شده بود ،اتفاقی به یه قبری برخورد که عکسی از خانواده اش روش بود .
او به ظاهر به اعماق جهنم سفر کرده بود . صدای مادرش را میشنود و همینطور دنبال راه فراری از اونجا بود. همونطور که از داخل جهنم عبوز میکرد ، تصویر خیالی از خودش را دید .قلب ورجیل خواستار این بود که در جهنم دانته و کت را پیدا کند
ورجیل جلوتر رفت ، در میان تعداد زیادی از شیاطین به دنبال کت بود که توسط یک شیطان گیر افتاده بود .
بعد از اینکه کت رو نجات داد ، ورجیل فهمید که کت حاصل از خیالات و توهم او بوده ، اونو تکه تکه میکنه ، با این کار اون بخش از قلب (انسانیش) رو از دست میده ،
اون به hollow برمیگرده ، اون از دانته در عالم اموات چیزایی یاد میگیره .
ورجیل بیشتر به اعماق جهنم نفوذ میکنه تا دانته رو پیدا کنه ، سرانجام با قیافه سفید دانته (گچ مانند) روبرو میشه و او را در تمام جهنم تعقیب میکنه .بعد از یک نبرد بسیار سخت ورجیل دانته رو شکست میده و در واقع او را میکشه ، گردنبد (طلسم) او را به عنوان اینکه برنده این نبرد شده برمیداره و دوباره بخشی دیگر از قلبش رو از دست میده .
بعد از آن ، hollow او را میفرسته تا مادرش را پیدا کنه ، او با تعداد انبوهی از شیاطین میجنگد ، در این میان مادرش را میبیند که توسط شیطان بزرگ مورد حمله واقع شده است.او به سرعت به اون موجود حمله ور شد ، اما هیچی به خوبی پیش نمیره ،ورجیل گردنبد(طلسم) دانته رو نشون میده ، ادعا میکنه که خودش بوده که برادرش را کشته.
eva (مادرش) از آنچه که ورجیل تبدیل شده بود ، آشفته میشه برای اینکه پسرش بهش میگه که دیگه قلبی براش نمونده (انسانیتی دیگه در وجودش نداره).او مادرش را پشت سر گذاشت ، در حالی رفت که مادرش برایش گریه میکرد ، آخرین رنج باعث شد که بخش دیگه ای از قلبش را از دست بده.
ورجیل با hollow رو به رو شد ، ورجیل خواستار گردنبد لاجوردی (طلسمش) در گردنش بود و در دو نبرد با او مبارزه کرد . ورجیل hollow را شکست داد و قدرتش را جذب کرد و در این حال چشمانش درست مثله یک شیطان میدرخشد و موهایش به پشت سرش چسبیده بود.
ورجیل با ارتشی از شیاطین از دنیای اموات بیرون آمد و رهبر شیاطین ها بر سر ورجیل نعره ای کشید در آن زمان چشمان ورجیل به رنگ قرمز تبدیل شد و همه ی شیاطین به احترام او خم شدند. و اینطوری ورجیل شاه جدید شیاطین شد.