aegaeon
Alecto
alrik
argos
atlas
atropos
basilisk
callisto
ceryx
charon
{بی عکس:chthonic}
clotho
colossus of rhodes
daimon
dark griffin
dark rider
deimos_demigod
demigod
doppelgangers
erinys
euryale
داستان نسخه ششم سری رزیدنت ایول، درسال ۲۰۱۳ و ۱۵ سال پس از رویدادهای شهر راکون روایت میگردد. بخش اول از 24 دسامبر 2012 آغاز میشود.در شرق اروپا حملات تروریستی روی داده است. جیک مولر پسر آلبرت وسکر برای جلوگیری از این حملات به آنجا فرستاده میشود در این راه شری برکین از بازمانده های شهر راکون جیک را همراهی میکند.شری به جیک میگوید از آنجایی که تو پسر آلبرت وسکر هستی برای توقف تمام این ماجراها نیاز به خون تو است و جیک موافقت میکند تا با شری به جایی برود که از ادامه همه حملات جلوگیری کنند. ناگهان هیولای بزرگی در این راه به این دو حمله میکند.شری و جیک چندین بار با آن مبارزه کرده اما این هیولا آنها را تا چین دنبال میکند. همزمان با این حملات کریس ردفیلد و پییرس نیوانس نیز بخش دوم داستان را رغم می زنند.ایدا وانگ به کریس و پیرس حمله کرده است و بیشتر اعضای گروه BSAA توسط وی کشته میشوند و کریس و پیرس به کشور چین میروند تا وظیفه مقابله با “ویروس-سی” را داشته باشند.
بخش دیگری از داستان به شش ماه بعد و 29 ژوئن 2013 برمیگردد. لیان اسکات کندی و هلنا هارپر مامور محافظت از رئیس جمهور آمریکا آدام بنفورد هستند. که رئیس جمهور دچار حمله بیوتروریستی میشود.لیان و هلنا به دنبال این هستند که چه کسی در پس پرده این حملات بیوتروریستی قرار دارد تا انتقام خون رئیس جمهور را از وی بگیرند. لیان و هلنا متوجه میشوند که فردی که در حال حاضر کنترل تمامی نیروهای مبارز حملات بیوتروریستی را برعهده دارد درک سیمونز است که خود بر خلاف چیزی که خیلی ها فکر میکنند در پشت حملات قرار دارد.لیان و هلنا به طور مخفیانه با فردی از داخل نیروهای دولتی راهی را برای رسیدن به سیمونز پیدا میکند تا اینکه متوجه میشود تمام این سره نخ ها به کشور چین برمیگردد.لیان و هلنا به چین میروند و متوجه میشوند که جیک و شری نیز در آنجا هستند.لیان ،هلنا ، شری و جیک در کنار هم در برابر هیولایی که مدت ها به دنبال جیک و شری بود میجنگند و خود را به سیمونز میرسانند.سیمونز نیز به همراه همکاران خود به آنها حمله و تیراندازی میکند. اما در همین بین فردی به طور مخفیانه آمپولی از “ویروس-سی” را به بدن سیمونز میزند و سیمونز تبدیل به یک هیولای بزرگ میشود.لیان و هلنا در روی ریل قطار در حال حرکت با سیمونز مقابله کرده و موفق به شکست وی میشوند.همه فکر میکنند که تمام ماجراها به پایان رسیده اما ناگهان موشکی وارد خاک چین شده و ویروس-سی را پخش میکند و دوباره تمام مردم دچار این ویروس میشوند.اینبار لیان و هلنا با کریس ردفیلد و پیرس نیوانس مواجه میشوند و با هم به دنبال این خواهند رفت که بفهمند پشت پرده این ماجرا چه چیزی است.
بخش پایانی داستان مربوط به قسمت دیگری از ماجرای کریس ردفیلد و پییرس نیوانس است.کریس و پیرس در حال مبارزه با حملاتی هستند که در شرق آسیا رخ میدهد.در این بازی، مردم جهان در ترسی مشترک از حملات بیولوژیکی قرار گرفتهاند و کشوری در جهان، مصون از ایین گونه حملات نیست.
رویدادهای این بازی در سال ۲۰۰۹، یعنی ۶ سال پس از نابود شدن شرکت آمبرلا رخ دادهاست. کریس ردفیلد به سازمان B.S.A.A پیوسته بود. این سازمان به شکل نظامی با فعالیتهای غیر قانونی بیولوژیکی، در جهان مبارزه میکرد . کریس توسط این سازمان برای بررسی موارد قاچاق سلاحهای بیولوژیکی در آفریقا به آنجا فرستاده میشود. به محض ورود کریس به منطقه خود مختار کیجوجو ، دوست و همکار جدیدش را میبیند، شوا آلومار، از مقر B.S.A.A در غرب آفریقا با کریس در انجام ماموریتش همراه میشود. آن دو با هم، به سوی قرار گاه گروه آلفا (که زیر مجموعه B.S.A.A بود) حرکت کردند. آنها در تلاش برای جلوگیری از فعالیتهای یک قاچاقچی سلاحهای بیولوژیکی، به نام ریکاردو ایروینگ هستند . به هر حال طولی نکشید، که مردم بیآزار این شهر نیز قربانی آزمایشهای بیولوژیکی و ژنتیکی قرار گرفتند و به موجوداتی به نام ماجینی، در حال تغییر بودند . آن دو سرانجام تنها بازمانده گروه آلفا، فرمانده دِ چنت را پیدا کرده و مدرکی را بر ضد ایروینگ از او دریافت میکنند. یافتن مدرک بر ضد فعالیتهای ایروینگ نخستین و مهمترین ماًموریت آن دو بود. با پیشبرد بازی، کریس و شوا، ایروینگ را پیدا میکنند، ولی ایروینگ با کمک زنی ناشناس موفق به فرار میشود اما ایروینگ از خود یک پرونده را جا گذاشت. کریس و شوا موفق شدند توسط آن پرونده، در مورد فعالیتهای ایروینگ اطلاعاتی به دست بیاورند و آن را با مرکز فرماندهی درمیان گذاشتند. دیری نپایید که B.S.A.A گروه دلتا را به پشتیبانی آن دو فرستاد. فرمانده جاش استون، رهبر گروه دلتا، به کریس یک کارت حافظه که شامل عکسهایی از پژوهشهای مهم بود داده و کریس با بازکردن و مشاهده عکسها به شکل ناگهانی عکسی از جیل ولنتاین را میبیند. پس از آن کریس در مورد مرگ جیل در رویداد عمارت اسپنسر، دچار تردید میشود. کریس و شوا به دنبال یافتن ایروینگ بودند، اما نمیدانستند که جیل نیز در این رویدادها حضور دارد.
کریس ردفیلد
با پیشبرد بازی، کریس و شوا از موقعیت تقریبی ایروینگ، که در یک پالایشگاه وابسته به شرکت ترایسل بود آگاه شدند و به سوی آنجا حرکت کردند. درست زمانی که آن دو به پالایشگاه رسیدند، ایروینگ با یک کشتی از آن مکان فرار کرد و با بمبهای ساعتی که در پالایشگاه جاسازی کرده بود آنجا را نابود کرد، کریس و شوا پیش از نابودی پالایشگاه به کمک جاش استون، از آنجا فرار میکنند و به دنبال ایروینگ حرکت میکنند. پس از رسیدن به کشتی ایروینگ و وارد شدن به آن، ایروینگ با تزریق یک ویروس به خودش، به هیولایی بزرگ تبدیل میشود. شوا و کریس پس از نابود کردن هیولا، از ایروینگ که در حال مرگ بود پرسسشهایی را مطرح کردند. ایروینگ از زنی به نام اکسلا گیونه نام برد و او را در پس این ماجراها معرفی کرد.
کریس و شوا در جستجوی این زن بر آمدند. با پیشبرد بازی آن دو با اکسلا رو به رو میشوند. کریس و شوا از او ذر مورد پژوهشهای غیر قانونی شان و البته جیل میپرسند و اکسلا به آنها توضیحاتی در آن مورد میدهد. آنها موفق به کشف ویروسی شده بودند، که در آن، میزبان این ویروس، به موجودی به نام یو-۸ (U-۸) تکامل مییافت. این B.O.W جدید دارای هوش بالاتر، قدرت تخریب بیشتر و البته با ویژگی فرمان برداری بود. اکسلا، آن دو را با این مخلوق تنها گذاشته و آن مکان را ترک میکند. شوا و کریس پس از یک نبرد دشوار با این موجود، او را از پای در میآورند و دوباره به جستجوی اکسلا میپردازند.
کریس و شوا با دشواری فراوان موفق به پیدا کردن اکسلا میشوند. کریس باز هم در مورد جیل و مکان او، از اکسلا میپرسد، که در این لحظه، همان زن ناشناس که به ایروینگ کمک میکرد، وارد صحنه شده و با کریس و شوا در گیر میشود. در این درگیری نقاب زن ناشناس از صورتش جدا میشود، ولی هویت او همچنان نامشخص میماند. در این هنگام آلبرت وسکر وارد صحنه شده و هویت آن زن را برای شوا و کریس آشکار میکند. آن زن ناشناس، جیل والنتاین است و اینک برای وسکر کار میکند. کریس که به شدت در حال تعجب است، تلاش میکند تا خود را به جیل بشناساند، اما گویی جیل هیچ کدام از حرفهای کریس را متوجه نمیشود. وسکر، کریس و شوا را به مبارزهای دو به دو با خود و جیل دعوت میکند. این نبرد دو به دو یکی از زیبا ترین نبردهای بازی است. مبارزه با فراانسانی به نام وسکر و دوست و همکاری قدیمی به نام جیل والنتاین. در نهایت پس از هفت دقیقه مبارزه، وسکر به کریس اعلام میکند که باید آن دو را برای انجام کارهایی مهمتر از مبارزه ترک کند. با پیشبرد بازی، بازیباز متوجه میشود که جیل، با یک کپسول دارای مادهٔ P۳۰ که به سینهاش نصب شده بود، در کنترل وسکر قرار داشت، و از روی اراده این کار را انجام نداده بود. مادهٔ P۳۰، اثری زود گذر داشت و بنابراین باید مرتب به بدن جیل، با کمک آن کپسول تزریق میشد. میزان تزریق نیز با کمک یک ریموت که در اختیار وسکر بود تعیین میشد.
کریس و شوا بدون جیل، به حرکت خود برای پیدا کردن وسکر ادامه دادند و وارد کشتی وسکر شدند. با پیشبرد بازی، کریس و شوا با اکسلا رو به رو میشوند. در حالی که اکسلا از درد به خود میپیچید، صدای وسکر از بلندگو پخش شد. آلبرت وسکر جدیدترین اکتشافات بیولوژیکی شرکت ترایسل را بر روی اکسلا آزمایش کرد. با در اختیار بودن منابع غذایی و ژنتیکی برای این انگل، این قابلیت را دارد که در یک بالانس از خود ۶ بیلیون انگل دیگر متولد کند. اکسلا پس از تبدیل شدن به یک هیولای بزرگ و ترسناک به کریس و شوا حمله کرد. آن دو پس از فرار به درون کابین آن کشتی غول آسا، برای بار دیگر مجبور بودند با هیولا مبارزه کنند. پس از یک نبرد بسیار نفسگیر با این هیولا، کریس و شوا موفق به نابودی آن میشوند، و برای پیدا کردن وسکر حرکت میکنند. در این هنگام جیل با کریس تماس گرفته و نقطه ضعف وسکر را برای کریس فاش میکند. یک سرم به نام PG67A/W وجود دارد که اگر به مقدار زیاد به بدن وسکر تزریق شود، او را سمی میکند . با پیشبرد بازی، کریس و شوا، وسکر را یافته و با او مبارزه میکنند. پس از یک نبرد زیبا کریس موفق میشود تا این سرم را به بدن وسکر تزریق کند. سپس وسکر تعادل جسمی و روانی خود را از دست داده و به کریس میگوید که این پایان کار نیست. وسکر میخواست با یک هواپیمای موشک انداز، موشکهای دارای ویروس اوروبوروس (Uroburos) را آزاد کند. به همین منظور خود را به هواپیما رساند و آماده پرواز شد. کریس و شوا نیز به دنبال او رفته و موفق شدند خود را به هواپیما برسانند. با پیشبرد بازی هواپیما به یک منطقهٔ آتشفشانی سقوط میکند. وسکر ویروس اوروبوروس را به بدن خود وارد کرده و دارای قدرتی بسیار بیش از پیش میشود. کریس و شوا در پایان یک نبرد هیجان انگیز با وسکر در آن محیط آتشفشانی، موفق به شکست وسکر میشوند، وسکر به درون آتش میافتد و کریس و شوا توسط یک بالگرد که جیل و جاش در آن بودند، نجات مییابند. اما این پایان ماجرا نبود و وسکر هنوز زنده بود و در درون آتش، بالگرد را گرفته بود که در این لحظه با پیشنهاد جیل، کریس و شوا با شلیک ۲ راکت به وسکر و در حالی که در آتش میسوخت او را نابود کردند.
داستان بازی به ۶ سال پس از رویدادهای پس از نابودی شهر مشهور راکون مربوط میشود. شخصیت اصلی بازی لیان اسکات کندی است که در سری دوم بازی رزیدنت ایول در کنار کلر ردفیلد بود. در پایان آن بازی، لیان اس. کندی مجبور شد تا برای دولت ایالات متحده کار کند. مدتی بعد و پس از ورود به تیم حفاظت از رئیس جمهور ایالات متحده و خانوادهاش، باید نخستین ماموریت خود را در قالب این مسئولیت جدید انجام دهد. دختر رئیس جمهور آمریکا توسط گروهی نامشخص ربوده شدهاست. لیان، شخصی است که باید او را نجات داده و به وطن بازگرداند. اطلاعات جاسوسی نشان میداد که دختری که بسیار شبیه اشلی است در یک روستای اسپانیایی دیده شدهاست. لیان خود را به این روستا رساند و درگیر کابوسی جدید شد. با پیشبرد داستان مشخص میشود که گروهی مذهبی به نام لوس ایلامینادوس (به فارسی: برترین روشنفکران)، اشلی گراهام را ربودهاست. این گروه مذهبی، برای گسترش پیروان خود از انگل لاس پلاگاس (به فارسی: آفت و بلا) استفاده میکرد. کنترل کامل فکر و رفتار هر موجودی که به این انگل مبتلاست، در اختیار رهبران گروه لوس ایلامینادوس خواهد بود. مبتلایان به این انگل، دیگر یک زامبی نیستند؛ آنها لوس گانادوس (به فارسی: گله گاو) نام دارند. اسموند سدلر رهبر اصلی این گروه در سدد بود، تا به این وسیله مذهب خود را گسترش دهد و توازن قدرت در دنیا را از دولت امریکا گرفته و به خود منتقل کند، به همین دلیل گروه مذهبی او دختر رئیس جمهور را ربودند، تا با وارد کردن انگل به بدن او، قدرت خودشان را به رخ دولت آمریکا بکشانند. لیان در ادامه با شخصی به نام لوئیس سرا آشنا میشود که پیش از این یک پلیس در شهر مادرید بود، اما اینک به عنوان یک دانشمند برای گروه ایلامینادوس کار میکند. البته لوئیس از همکاری با این گروه دست میکشد و برای نابودی آن، به لیان کمک میکند. سرانجام لیان اس. کندی، اشلی را پیدا میکند و به همراه او در تلاش برای خروج از آن مکان برمیآید. لیان در جریان تلاش خود، تمام پیروان انگلی این مذهب را به همراه رهبرشان نابود کرده و سرانجام با اشلی به سمت وطن برمیگردد.
نکتههای دیگر دربارهی داستان این بازی حضور ایدا وانگ و جک کراوزر در بازی است. ایدا همانند داستان رزیدنت ایول ۲ ماموریتی از طرف وسکر داشت. او باید نمونهی انگل لاس پلاگاس را برای سازمان به دست میآورد. او سرانجام موفق به این کار شد؛ پس از نابود شدن سدلر نمونهی انگل به دست لیان افتاد اما ایدا با تهدید، آن را از لیان گرفته و سپس فرار میکند. جک کراوزر نیز که پیش از این در یک ماموریت در کنار لیان بود، اینک برای سدلر فعالیت میکند. او در نهایت پس از چند مبارزه با لیان کشته میشود؛ این سرانجام او نبود و کراوزر سرانجام توسط ایدا نابود میشود. لوئیس نیز، پس از دراختیار گذاردن قرصهای مخصوصی به لیان، جان خود را از دست میدهد. او به شدت توسط سدلر مجروح شده بود
آغاز رخدادهای این بازی، یک روز پیش از رخدادهای بازی رزیدنت ایول ۲ و پایان داستان آن، دو روز پس از رویدادهای بازی رزیدنت ایول ۲ است. شهر راکون در طغیان ویروس تی است و جیل که از افسران پیشین گروه استارز بود؛ در تلاش است تا از شهر فرار کند. در جریان این تلاش، او با کارلوس اولیویرا که یکی از اعضای تیم U.B.C.S است ملاقات میکند. آمبرلا، برای مهار طغیان و نجات بازماندگان و پژوهشگران خود در شهر راکون، تیمی از U.B.C.S را در این شهر مستقر نمود. این تیم در رسیدن به هدفهای خود ناکام ماند و بیشتر اعضای آن (۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر)، به نوعی نابود شدند. کارلوس به همراه چند همرستهٔ دیگر خود، همچون نیکولای گینوائیف و میخائیل ویکتور به پیشبرد ماموریت خود در شهر میپرداخت که در میان آنها، نیکولای به عنوان سردستهٔ تیم، اهداف خودخواهانهای در سر میپروراند.
در اینمیان، شرکت آمبرلا با فرستادن نمسیس تصمیم داشت تا تمامی افسران گروه استارز را نابود کند. از دیدگاه آمبرلا، استارز بانی اصلی رسوایی شرکت آمبرلا بود. نمسیس در اداره پلیس شهر راکون با جیل روبهرو شد. نمسیس، نخست به سوی براد ویکرز حمله کرد و او را به راحتی از پای درآورد و سپس به جیل حمله نمود. این آغاز یک تعقیب و گریز طولانی مدت بود. جیل در چند قسمت از بازی مجبور بود تا از فرار دست کشیده و با نمسیس مبارزه کند، اما نمسیس با هر شکست نیز برمیخواست و به جیل حمله میکرد. در ادامه جیل متوجه میشود که میتواند با خبر کردن هلیکوپتر از طریق برج ساعت کلیسا، از شهر فرار کند و به کمک نیکولای فهمید که قطاری وجود دارد و میتواند آنها را به این ناحیه برساند. اما نیکولای قطار را دستکاری کردهبود (بسته به واکنشهای متفاوت بازیباز، نیکولای ممکن است زنده مانده و یا کشته شود.) به همین دلیل به جای برج ساعت در جایی نزدیک آن، به دیوار برخورد میکند جیل با تلاشهای فراوان به برج ساعت میرسد و هلیکوپتر را خبر میکند، اما با شلیک موشکی توسط نمسیس، هلیکوپتر از بین رفته و جیل دچار ویروس میشود. دراین میان کارلوس، پادزهر را یافته و جیل را نجات میدهد. در ادامه کارلوس متوجه شد که از جانب دولت آمریکا، برای پاکسازی شهر راکون، یک فروند بمب هستهای به سمت شهر فرستاده شدهاست. کارلوس این موضوع را به اطلاع جیل رساند. با شنیدن این خبر، جیل به تکاپوی بیشتری برای خروج از شهر افتاد، اماهمچنان نمسیس در تعقیب او بود. کارلوس توانست تا یک دستگاه بالگرد را برای گریز از شهر فراهم کند. جیل نیز سرانجام و پیش از وارد شدن به بالگرد، آخرین مبارزهٔ خود را با نمسیس انجام داد و او را با کمک اسلحه لیزری نابود کرد. درپایان، جیل و کارلوس موفق شدند، تا به همراه بری بارتون و با کمک بالگرد از شهر بگریزند. پس از فرار این سه نفر، شهر راکون، توسط بمب هستهای از نقشهٔ جغرافیایی ایالات متحده پاک شد.